تازه عادت کرده بودم به حضور گرم دستات خواب خوب میدیدم هر وقت میوفتادم یاد حرفات چطوری از دلت اومد بریزه رو سرم آوار که خراب شه سقف این دل وقتی که گفتی خدانگهدار فکر کنم دوباره باید با خیالت سر کنم تا عمر این قلب شکسته نشه محتاج نفسهات با خودت اینو نگفتی که نباشی سرده خونه این اتاقه...